من با تو عشق ميکنم، نه اينکه تو رو بکنم. ما می توانیم مدتی دیگر فاک کنیم، اما امشب عشق بازی می کنیم.» برایان در حالی که گوشش را بوسید به آرامی به گوش جاستین زمزمه می کرد و سپس گردن و شانه اش را پایین می رفت تا اینکه دوباره به دهانش نقل مکان کرد. آن ها به آرامی بوسیدند و دست های برایان در حال پرسه زدن در تنه جاستین بودند در حالی که دست های جاستین در حال دویدن در سراسر پشت و الاغ برایان بود و او را حتی نزدیک تر می کرد. برایان خروس خود را در ورودی جاستین صف و نگاه معشوق خود را در اعماق چشم به عنوان او به آرامی در هل داد. او مقاومت حلقه ماهیچه را احساس کرد و متوقف شد و به جاستین اجازه داد تا به نفوذ عادت کند. او فلش سریع درد را روی صورت مرد جوان تر دید و می دانست که این بخش اجتناب ناپذیری از کاری است که انجام می دهند، خدا را شکر که فقط یک ثانیه قبل از اینکه جایگزین عشق شود آنجا بوده و بیشتر همه اعتماد.جاستین یک بار که آماده بود خواست و لب هایشان با بوسه ای ملایم ملاقات کرد چرا که برایان تمام راه را به سوراخ تنگ جاستین لغزید. "خیلی تنگ، آفتاب،" برایان گاز به عنوان او احساس فشار در اطراف خروس خود را. "لعنتي!" جاستین در حالی که برای اولین بار پس از شش سال احساس کامل بودن می کرد، زمزمه می کرد. او احساس خروس برایان در داخل او را از دست داده بود و در حال حاضر که آن را به عقب بود، او احساس می کرد که اگر او به خانه آمده است. آره ، اون به خودش گفت . اينجا خونه اون بود . عشق بازی با برایان در خانه خانوادگی شان که با پسرانشان در میان گذاشتند. اين تنها چيزي بود که اون تو ي زندگي ميخواست"دوستت دارم، سانشاين. بیش از آن چیزی که تا به حال خواهید دانست.» برایان به آرامی پاسخ داد و قبل از اینکه به آرامی شروع به حرکت کند، جاستین را یک بار دیگر بوسیدند. این کامل بود، این چیزی بود که گم شده بود تا او را به عنوان خوشحال به عنوان او می تواند باشد. اما حالا اینجا بود، اینجا جاستین را در رختخوابش داشت و می خواست با او عشق بازی کند و برایان در مدت ها احساس نشئه و شاد بودن نمی کرد.هنگامی که آنها بوسه خود را شکست، او به آرامی شروع به حرکت در و خارج از آفتاب خود را و بدن خود را در ریتم آنها همیشه به خوبی شناخته شده بود و در طول زمان کامل ملاقات کرد. طولی کشید که هر دو مرد تا زمانی که احساس اوج خود را ساخته شده است، اما این برای هیچ یک از آنها مهم نیست. تنها چيزي که اهميت داشت اين بود که اونا اونجا بودن با هم اين عشق دوستي رو به اشتراک ميذارن جاستین اول آمد و دانه اش را در سراسر بدنش و بالاتنه برایان برانگیخت و احساس اسپاسم اجرا شده از طریق جاستین تنها چیزی بود که برایان نیاز به آمدن خودش داشت. او درست چند ثانیه بعد کت و شلوار را دنبال کرد و هر دو در حالی که در آغوش یکدیگر فرو ریختند با خوشحالی آه می کشید. جاستین وقتی شنید احساسات توسط یک برایان بی نفس برگشته بود، گاز گرفت و لبخند زد.
ترجمه، لطفا صبر کنید ..
